برای دریافت نسخه صوتی اینجا کلیک کنید
فرهنگی ایران در کتابی با نام «جُستارها در زبان، ادب و تاریخ فرهنگ پارسی» مجموعه مقالات دکتر مسعود میرشاهی در پاریس منتشر شده است.
در مقدمهی کتاب آمده است که: "این مجموعه نمونههایی از جستارهایی است که در آن کوشش شده به بخشهای ناشناختهی زبان،
ادب و تاریخ و فرهنگ ایران بپردازد". از اشاره به پوشاک بانوان در ایرانزمین تا پایان دورهی ساسانیان، شیر و خورشید نماد ایرانیان،
دُرِّ دری در سمرقند و بخارا، گسترهی جهانی نوروز؛ و افشین، بابک، اِستروشن و کاخ فرهنگ آریایی به نام دکتر آبتین و مهرافزون ساسانفر،
از جملهی این جُستارها در کتاب فرهنگ فارسی است.
در گفتوگویی ویژه برای سایت «انجمن جهانی زرتشتیان پاریس»، دکتر مسعود میرشاهی، زادهی نیشابور، پروفسور و آکادمیسین،
متخصص در رشتهی سرطانشناسی و بنیانگذار «انجمن رودکی» در پاریس که پژوهشهایی گسترده در زمینهی فرهنگ باستان و
شناخت اوستا از ایشان منتشر شده، میپرسم:
یکی از مقالات پژوهشی شما در زمینهی فرهنگ و هنر در گسترهی فرهنگی ایران، معرفی مرکز فرهنگسرای آریایی
در شهر «اِستروشن» در تاجیکستان است. اهمیت این مرکز را در جایی که کوروش کبیر در آنجا آتشکدهی بزرگی تأسیس کرده بود،
در چه میدانید؟
دکتر مسعود میرشاهی: این مقاله در نهایت اشارهای بوده به چنین ساختمانی و چنین شهری. چون اِستروشن که نامش در
زمانهای قدیم «اوراتپه» بود و جناب رییس جمهور کنونی (رحمان) نام قدیمیاش را برگرداند، اصلاً در کتابهای غربی
به اسم «سیروپلیس» یا کوروشکده آمده است و کمکم در کتابهای تاریخی به اسم «اسوروشنه» از آن نام برده شد.
عبدالحسین زرین کوب در کتابی که منتشر کرده بود، به این نام هم از آن اسم میبرد. نام این شهر سپس« اوراتپه » میشود و بعد «اِستروشن».
ما دو شخصیت خیلی بزرگ بعد از اسلام را میشناسیم که از این منطقه بودهاند: یکی افشین که این شخص حرکت کرد برای آنکه ایرانزمین
را از عربها را بگیرد، اما در آخر خودش غلام آنها شد و یکی از بهترین فرزندان ایرانزمین، به نام بابک را کشت. افشین اصلاً از
اِستروشن است و از آنجا حرکت میکند که برود خلفای عباسی را از پا دربیاورد، اما در بین راه خریده میشود. قرار بود با بابک
که از آذربایجان کنونی حرکت میکند، به هم برسند. اما مزدوران خلیفه زمینه را طوری فراهم میکنند که این دو نفر که قرار بوده
با هم یار باشند، با هم دشمن میشوند. و شرایطی را به وجود میآورند که افشین بابک را بگیرد و نزد خلیفه ببرد.
شخصیت دیگر ایستروشن « شبلی » است.
اینکه چرا این منطقه در ایرانشناسی خیلی مهم است، ۲۵۰۰ سال پیش از این، داریوش یکی از آتشکدههای
بزرگ مهم منطقه را در آنجا ساخته است. این آتشکده اکنون در وسط شهر به نام «مُغتپه» (تپهی مُغها) وجود دارد.
در این مقاله من خواستم بعضی از واژههای کلیدیای را که در اینجا هست، یادآوری کنم و
همچنین از جناب ساسانفر و خانم مهرافزون هم یادی کرده باشم، بدون آنکه به کارشان پرداخته باشم.
به این شکل که جناب ساسانفر و همسرش چگونه آمدند پذیرفتند که به مناسبت بزرگداشت سال جهانی آریایی که
در تاجیکستان برگزار شد، در روبهروی مُغتپه،- آتشکدهای که داریوش ۲۵۰۰ سال پیش ساخته بود - یک فرهنگسرای آریایی بسازند.
یعنی پس از ۲۵۰۰ سال جناب ساسانفر و همسرشان به یاد آن آتشکده، این فرهنگسرا را ساختند.
آقای دکتر میرشاهی، فکر میکنید این فرهنگسرای آریایی با هزینهای که صرف آن شده، به اندیشه و هدفهایی که بنیانگذاران آن،
دکتر آبتین ساسانفر و بانو مهرافزون ساسانفر داشتند رسیده و یا نزدیک شده است؟
بله، خیلی خوب هم رسیده! به خاطر اینکه این مرکز در سال ۲۰۰۵ زیر نظر جناب ساسانفر و استاندار سُغد بازگشایی شد.
پروژه از سال ۲۰۰۲ آغاز شده بود. زمینهای فراهم شد که گروهی تشکیل شود از دو آکادمیسین (آقای حضرتقل و کرامتالله عالیمف)،
دو خبرنگار (آقای جمعه قدوس از روزنامهی جمهوریت و احمدزاده از روزنامهی تاجیکستان) و چندین تن از اهالی
که آموزگاران همان منطقه هستند، یکی دو تن از خجند و سُغد و... این گروه در این مدت کوشش کردهاند همه ساله در
آنجا برنامههای شاهنامهخوانی برگزار شود و همکاری با مدارس دوروبر صورت بگیرد.
از کارهای این گروه تاکنون سه کتاب آماده شده است. آخرین کتابش را من شخصاً به چاپ رساندهام که تا یکی دو
ماه دیگر در لندن از زیر چاپ بیرون میآید. یکی از کتابها به نام «حضرت زرتشت» است که آقای جمعه قدوس با پس بگیرد،
اما در آخر خودش غلام آنها شد و یکی از بهترین فرزندان ایرانزمین، به نام بابک را کشت. افشین اصلاً از اِستروشن است و
از آنجا حرکت میکند که برود خلفای عباسی را از پا دربیاورد، اما در بین راه خریده میشود. قرار بود با بابک که از
آذربایجان کنونی حرکت میکند، به هم برسند. اما مزدوران خلیفه زمینه را طوری فراهم میکنند که این دو نفر که قرار
بوده با هم یار باشند، با هم دشمن میشوند. و شرایطی را به وجود میآورند که افشین بابک را بگیرد و نزد خلیفه ببرد. شخصیت دیگر شبلی است.
اینکه چرا این منطقه در ایرانشناسی خیلی مهم است، ۲۵۰۰ سال پیش از این، داریوش یکی از آتشکدههای بزرگ مهم منطقه را
در آنجا ساخته است. این آتشکده اکنون در وسط شهر به نام «مُغتپه» (تپهی مُغها) وجود دارد.
در این مقاله من خواستم بعضی از واژههای کلیدیای را که در اینجا هست، یادآوری کنم و همچنین از جناب ساسانفر و خانم مهرافزون
هم یادی کرده باشم، بدون آنکه به کارشان پرداخته باشم. به این شکل که جناب ساسانفر و همسرش چگونه آمدند پذیرفتند که به
مناسبت بزرگداشت سال جهانی آریایی که در تاجیکستان برگزار شد، در روبهروی مُغتپه، آتشکدهای که داریوش ۲۵۰۰ سال
پیش ساخته بود یک فرهنگسرای آریایی بسازند. یعنی پس از ۲۵۰۰ سال جناب ساسانفر و همسرشان به یاد آن آتشکده، این فرهنگسرا را ساختند.
آقای دکتر میرشاهی، فکر میکنید این فرهنگسرای آریایی با هزینهای که صرف آن شده، به اندیشه و هدفهایی که بنیانگذاران آن،
دکتر آبتین ساسانفر و بانو مهرافزون ساسانفر داشتند رسیده و یا نزدیک شده است؟
بله، خیلی خوب هم رسیده! به خاطر اینکه این مرکز در سال ۲۰۰۵ زیر نظر جناب ساسانفر و استاندار سُغد بازگشایی شد.
پروژه از سال ۲۰۰۲ آغاز شده بود. زمینهای فراهم شد که گروهی تشکیل شود از دو آکادمیسین (آقای حضرتقل و کرامتالله عالیمف)،
دو خبرنگار (آقای جمعه قدوس از روزنامهی جمهوریت و احمدزاده از روزنامهی تاجیکستان) و چندین تن از اهالی که آموزگاران
همان منطقه هستند، یکی دو تن از خجند و سُغد و... این گروه در این مدت کوشش کردهاند همه ساله در آنجا برنامههای
شاهنامهخوانی برگزار شود و همکاری با مدارس دوروبر صورت بگیرد.
از کارهای این گروه تاکنون سه کتاب آماده شده است. آخرین کتابش را من شخصاً به چاپ رساندهام که تا یکی دو ماه
دیگر در لندن از زیر چاپ بیرون میآید. یکی از کتابها به نام «حضرت زرتشت» است که آقای جمعه قدوس با آقای کریمف این کتاب
را تهیه کردهاند. این کتاب آماده است و به فارسی هم برگردانده شده است و الان در دست من است.
کتاب دیگر به نام «زرتشتنامه» از آموزگاری است از خُجند که به شعر سروده شده است، مانند شاهنامه.
این کتاب هم برگردان شده و الان در دست من است. کتاب سوم به نام «آذرخش آذرآیین» است. این کتاب چون حجمش کوچکتر
بود و من میتوانستم از نظر مالی چاپ و انتشار آن را به عهده بگیرم، عهدهدار آن شدم. این کتاب به خط نیاکان فارسی است و
تا دو ماه دیگر در لندن منتشر میشود.
این است که کار مرکز خیلی خیلی خوب پیش میرود و از همان زمان هم آقای کریمف یکی از دوستان همین فرهنگسرا
که مهندس بسیار بزرگ و در عین حال فیلمساز مشهوری است و مسئول کارخانهی سیمان هم بود، تمام نقشهای دیوار
فرهنگسرا را که تاریخ اوستا و... در آنجا آمده است، بر عهده گرفته بود.
کار فرهنگسرا توسط گروهی پیش میرود که با هم کار میکنند و از جمله کارهایشان همین سه کتاب است که در
دسترس ما ایرانیهای خارج از آنجا قرار گرفته است. کتاب آخر که چاپ خواهد شد و دو کتاب دیگر -زرتشتنامه و
حضرت زرتشت- کتابهای خیلی بزرگ و سنگینی هستند که امیدوارم در آینده یا توسط همین مرکز زرتشتیان پاریس یا
جای دیگری بتوانیم آن را چاپ کنیم. به خاطر اینکه خیلی روی این کتابها زحمت کشیده شده است. کتابها به خط فارسی
هم برگردانده شدهاند و برگردان ۶۰۰-۷۰۰ صفحه که برای دو کتاب حدود ۱۵۰۰ صفحه را شامل میشود، سنگین است.
این کتابها همه چیزش کامل است و آمادهی چاپ است.
چون من هم جزو همان گروه کارگزاران فرهنگسرا هستم، کار روی کتاب رییسجمهور تاجیکستان (تاریخ تمدن آریایی) را با اجازهی
خود رییسجمهور به عهده گرفتهام. این کتاب تاریخ تمدن آریایی را بررسی میکند. من این کتاب را به خط فارسی در ۷۰۰ صفحه آماده
کردهام و در آینده به نام همین فرهنگسرا منتشر خواهد شد.
چون من هم جزو همان گروه کارگزاران فرهنگسرا هستم، کار روی کتاب رییسجمهور تاجیکستان (تاریخ تمدن آریایی) را با اجازهی
خود رییسجمهور به عهده گرفتهام. این کتاب تاریخ تمدن آریایی را بررسی میکند. من این کتاب را به خط فارسی در ۷۰۰ صفحه
آماده کردهام و در آینده به نام همین فرهنگسرا منتشر خواهد شد.
نویسندهی این کتاب خود رییسجمهور تاجیکستان است؟
نویسندهی کتاب رسماً رییسجمهور است، اما در مقدمهی کتاب تشکر میکند از عالمان زیادی. این کتاب واقعاً یکی از کتابهای
خیلی زیبا و پرمعنا خواهد بود. به خاطر اینکه مجموعهای از معلومات شرقشناسان روس و اروپا و دیدگاههای ایرانی را در
یک جا بررسی و جمع کرده است.
جنبش بازگشت به خطِ نیاکان یا فارسی یا پارسی در تاجیکستان، از دیرباز آغاز شده و حالا گستردهتر شده است.
مجلهای هم به نام «زبان پارسی» در ترویج این اندیشه منتشر میشود. به نظر شما، این فرهنگسرا و کلاسهای فارسی
آن چقدر به این« جنبش بازگشت به خط نیاکان» کمک میکند؟
این جنبش از زمانی که قانون اساسی تاجیکستان نوشته شد، وجود داشت. یعنی جنبش جدیدی به وجود نیامده است.
ولی در کلاسهای درسی این حرکت هست که هفتهای دو سه ساعت به خط نیاکان یاد بگیرند. مخصوصاً در دانشگاهها و
دانشکدههای ادبیات و رشتههای ادبی خط فارسی خیلی رایج است. این حرکت در تمام تاجیکستان هست و شخصیتهای
شاخص فرهنگی خط نیاکان (خط فارسی) را یاد گرفتهاند. بعضی از خانوادهها بیشتر دوست دارند که فرزندانشان خط نیاکان
را یاد بگیرند و کلاسهای دیگر برای این کار ایجاد شده است؛ از جمله کلاسهای فرهنگسرای دکتر آبتین و مهرافزون ساسانفر.
فرهنگسرا کلاسهای ۲۰ نفره دارد و در هفته دو یا سه بار برقرار است. معلمین این کلاسها باز در کلاسهای مدرسههای
اِستروشن و اطرافِ آن، با آموزگاران دیگر در ارتباط هستند و زمینه طوری فراهم شده که برنامههای شعرخوانی و
شاهنامهخوانی برگزار میشود. حافظخوانی را هم آغاز کردند، اما سنگین بود و نتوانستند ادامه بدهند. اما شاهنامه چون داستان است
و مردم از شنیدن آنها خوششان میآید، برنامههای شاهنامهخوانی برای فراگرفتن لهجهی فارسی و واژههای فارسی رایج است و
آموزگارانی دارند که این خط را به آنها یاد میدهند و خود اینها آموزگارانی هستند که در مدارس تاجیکستان هم همین کار را میکنند.
مجلهای هم منتشر میکنند به اسم «گنج آراسته» که هر ماه انتشار مییابد. جایزههای کوچک، مثلاً در شاهنامهخوانی از طرف فرهنگ سرا اهدا میشود.
از این نظر، خدمتهای فرهنگسرا نسبت به کار یک انجمن فرهنگی در اروپا، خیلی قابل توجه است. یعنی در آنجا بسیار پیشرفتهتر
هستند و کارهای مثبت بیشتر انجام دادهاند.
هدفهای برپایی این مرکز فرهنگی و فرهنگسرای آریایی، گسترش فرهنگ اصیل آریایی، همچنین جهانبینی اخلاقی زرتشت
در گاتها و پژوهش در اوستا بوده است. به نظر شما، آیا توانسته است به این هدفها برسد؟
نتوانسته؛ نه! شهر اِستروشن شاید مذهبیترین شهر تاجیکستان باشد. یکی از شهرهای بزرگ مذهبی تاجیکستان اِستروشن است.
خوشبختانه یا بدبختانه مغتپه هم در همین شهر است. یعنی ناچاراً این فرهنگسرا در شهری ساخته شده که خیلی مذهبی است.
تمام این گروههای مذهبی و سلفیستهایی که در تاجیکستان بودهاند، از این شهر میآیند. ایجاد این فرهنگسرا در چنین شهری به
عنوان یک مرکز فرهنگی بسیار حرکت خوبی بود و همیشه شهردار و حکومت از آن پشتیبانی میکنند، با اینکه ملاهای مسجدها
بر ضد مرکز هستند. این مرکز را یک خانم هدایت میکنند. آقایان هم در مرکز هستند، اما بیشتر این خانم پرچمدار است.
چون آقایان همکار مرکز یا آموزگارند، یا روزنامهنگارند و کسی که از صبح تا شب درِ آنجا را باز میکند، خانم شاعری است.
این است که در آغاز چنین کاری در شهری که مردم مذهبی هستند، اینکه بلافاصله بیاییم به جهانبینی زرتشت و
اوستا بپردازیم کار بسیار دشواری بود. اما نزد تمام مردم این شهر، زرتشت به نام یک پیامبر شناخته شده است.
یعنی مردم در کنار دینی که خودشان به آن اعتقاد دارند، زرتشت را به عنوان یک پیامبر رسماً میشناسند.
اگر سئوال این باشد که آیا در شهر اِستروشن توانستهاند به زبان اوستایی کلاس بگذارند، نه؛ چون دانشجویی که علاقهمند باشد بیاید
زبان اوستایی را در این مرکز یاد بگیرد، فقط در شهرهای بزرگ هست، شهرهایی مانند دوشنبه و خُجند. در اینجا دانشجو وجود ندارد.
ولی کوشش شده؛ تمام هنرمندها آمدهاند به صورت مجانی در و دیوار این مرکز را با چهرههای گوناگون که
نمادِ فرهنگ ایرانی است، آرایش کردهاند. یعنی در درجهی اول این مرکز اگر بتواند، همانطور که تاکنون انجام داده است،
زمینهای را فراهم کند که به جای اینکه مردم برای یادگیری خط نیاکان قرآن را بخوانند، بیایند شاهنامه را بخوانند، کار خودش
را برای مرحلهی اول انجام داده است. و بعد اینکه مرکز هر سال، جشنهای نوروز، مهرگان و سده را برگزار میکند و بیش
از پیش این جشنها زنده شده ، این هم کاری است بسیار عالی است.
از آن گذشته، وقتی استانداری ساختمانی (ساختمان مرکز فرهنگی آریایی) را افتتاح میکند، سروصدای آن همه جا میپیچد.
چون در اخبار گفته میشود و از این مرکز صحبت میکنند و این افتخاری است برای آن منطقه که چنین مرکزی در آن درست
شده و مورد استفاده قرار میگیرد. وقتی شبهای شعر در این مرکز برگزار میشود، گروههایی از شهرهای خجند یا دوشنبه در
آن شرکت میکنند، اُدبا به این شهر سفر میکنند، سخنرانی میکنند یا میزگرد برگزار میکنند. شهردار اِستروشن همهی میزگردها و
سخنرانیهای فرهنگی مهمانهای خود را در همین مرکز برگزار میکند. البته شاید بگویید که این به نفع شهردار است، ولی با
همهی اینها خودشان راههایی را پیدا کردهاند که زمینه را فراهم کنند که مردم آن منطقه با تاریخ و فرهنگ نیاکانشان کمکم آشنا بشوند
و در این راه به نظر من موفق شدهاند. چون اگر معلمی از خجند آمده و کتابی به نام «زرتشتنامه» به شعر سروده، به چشم خود دیده
که من تنها نیستم و مرکزی هم در اینجا فعالیت میکند و به مرکز و فعالین آن میگوید که این کتاب را نوشته است.
یعنی اینها به چشمشان میبینند که کمکم میتوانند از لاکِ گذشته بیرون بیایند. بعد از اینکه این مرکز درست شد، یکی از خیامشناسهای
استان سُغد همان زمان اسماش را عوض کرد و گذاشت «آتش». متاسفانه ایشان فوت کردهاند. یا کتاب «آذرخش آذرآیین»، همین کتابی
که من اخیراً برای چاپ دادهام، نویسندهای تصمیم میگیرد که اسماش را به عنوان قهرمانی بگذارد «آذرخش آذرآیین» و کتابی تهیه کند
که مجموعهی تمام میتولوژی را به شعر بگوید. این کارها هستند که خیلی مهماند. وقتی مردم میبینند که اگر ایدهی کوچکی داشتند،
با کمک این مرکز میتوانند بزرگش کنند، اگر کسی علاقهای به زرتشت داشته، حالا زرتشتنامه مینویسد. آذرخش آذرآیین از شاعر مشهور
«دارا نجات» است؛ وقتی شاعری میبیند بالیدن به فرهنگ نیاکان مهم است، کتاب «آذرخش آذرآیین» را مینویسد و در آن زرتشت و
تمام فرهنگ ایران را به شعر درمیآورد.
اگر اینطور نگاه کنیم، این مرکز خیلی خیلی موفق بوده که حتی انجمنهای ما در اروپا، در فرانسه، تا این اندازه نمیتوانند موفق باشند،
به خاطر اینکه تولیداتی که اینها داشتهاند، حضرت زرتشت نوشتهاند این بسیار مهم و دل انگیز است وقتی میبینند آقایی از خارج
از تاجیکستان به آنجا رفته این مرکز را ساخته و دولت هم از او پشتیبانی میکند، همه شیر میشوند. مثلاً ما اگر خواسته باشیم حرکت جدی
انجام بدهیم، آن آدمها باید بدانند از تولیدی که کردهاند، مردم دیگر بهره بردهاند.
خودِ شما پیشنهادی برای گسترش فعالیتهای فرهنگی این مرکز دارید؟
ما وقتی یک دستهگل را در جایی میگذاریم، هم باید گل قشنگ باشد و هم فضا را مُعطر کند. خوشبختانه ایجاد این فرهنگسرا هردو
کار را کرده است. هم ساختمان آن خیلی زیبا است و هم جرأت داده به کسانی که اگر در گوشههای ذهنشان شعلهای سوسو میزد،
حالا چراغی روشن هست و این چراغ روشن به صورت یک تولید، یک کتاب درآمده است. آقای کریمف و آقای جمعه قدوس به من گفتند
شما هر پروژهای داشته باشید که در بارهی زرتشت و آیین نیاکان باشد، مثلاً اگر فیلمی بخواهید تهیه کنید، ما که فیلمساز هستیم، به عهده
میگیریم. مثلاً میخواهید فیلم مستند در منطقه درست کنید، ما همهی سیستم فیلمسازی را داریم و در اختیارتان هستیم.
آنها کاسهی از آش داغترند، آنها از ما ایرانیها ایرانیترند. آنها در گوشههای ذهنشان حساب و کتاب نیست. آنها خودشان پیشنهاد میکنند،
بدون آنکه ما از آنها بخواهیم زرتشتنامه مینویسند. این از ماست که بتوانیم بگوییم که ۲۰ نفر ۵۰ نفر این کتاب را پیشخرید کنند و ما به
چاپخانه بگوییم که این کتاب را چاپ کند، ۵۰تای آن را به کسانی که پیشخرید کردهاند بدهد و بقیهاش را به فروش بگذارد.
آنها یک سامانی (به قول تاجیکها) از ما کمک نخواستهاند، کتاب را آماده کردهاند، برگردان فارسیاش را هم من بر عهده
گرفتهام (که البته هزینهی زیادی در بردارد). ولی این کتاب باید چاپ بشود تا چاپ نشود، فرقی نمیکند که ما چهکار کردهایم.
این است که پیشنهادی از من میخواهید، پیشنهاد من این است که وقتی در این کشور (تاجیکستان) به خاطر فضای معطری که از
ساختمان فرهنگ آریایی ایجاد شده، جرأت گرفتهاند که بتوانند شمع کوچکی را که در ذهنشان سوسو میزد به صورت
چراغ کتاب ۶۰۰-۷۰۰ صفحهای دربیاورند، از ماست که کوتاهی میکنیم که زمینه را فراهم نمیکنیم که بتوانیم آن را چاپ و منتشر کنیم.
همهی اینها را نباید جناب ساسانفر و همسرش بر عهده بگیرند؛ کسانی که ادعا دارند، ما انجمن زرتشتیان جهانی دیگری
در امریکا داریم... ما برای نخستینبار گاتها را به صورت خط سیرلیک درآوردیم (از علیاکبر جعفری) انجمن زرتشتیان کالیفرنیا
گفت که هزینه ی انتشار آن را به عهده میگیرد. ما کوشش کردیم، از خودمان هم مایه گذاشتیم، خرج کتاب را دادیم، در ایران چاپ شد،
بلند شدیم بردیم، اما هنوز که هنوز است آنچه که به ما قول داده بودند برنگشته است. ما دوهزار جلد کتاب را
منتشر کردیم (باید اینها را بالاخره در جایی گفت) به ما گفتند که میتوانند کمک کنند، ولی ما از همهجا گرفتیم این کار را کردیم،
گاتها به صورت خط سیرلیک منتشر شد. این کتابها باید منتشر شوند. اگر میخواهید که این مردم قدرت بگیرند که
به آرزوهایی که داریم برسیم، لازمهاش اینهاست.
شیر و خورشید نماد پرچم ایران
آقای دکتر میرشاهی، از بین ۲۲ مقالهی پژوهشی این کتاب، بیشتر به کدامیک از آنها علاقه دارید و اهمیت میدهید؟
این مقالهها هرکدام ویژگیهای خاص خودشان را دارند و برای همین نوشته شدهاند. ولی یکی از مقالههایی که خیلی خیلی میتواند
ارزش داشته باشد، در بارهی شیروخورشید است. به خاطر اینکه دوتا از ادیبان بزرگ ما که فکر میکردند همه چیز میدانند،
آقای مجتبی مینوی و آقای کسروی، با اینکه رفتند همهجا را گشتند، هرکتابی که بود خوانند، در نهایت به نتیجهای نرسیدند و
زمینه را فراهم کردند که در جمهوری اسلامی «شیروخورشید» را تبدیل به نشان «سیک» کنند. در صورتی که ، اینها باید
کارهای باستانشناسان و تاریخدانها را نگاه میکردند و فقط اینکه به کتابهای ادبی و اینکه ادیبان در بارهی مسئلهی مهمی مانند
شیروخورشید چه گفتند بپردازیم، کافی نیست. برای همین من در اینجا (در مقاله) سندهای رسمی آوردهام که وجود دارند و هنوز
هم جهانگردها میتوانند بروند در درهی «عممت» مصر ببینند که آنجا شیر و خورشید جزو الفبای «هیروگلیف» برای نشان دادن
نام ایرانیهاست. یعنی هم شیر و هم خورشید از حروف الفبای هیروگلیف است، وقتی میخواستند در بارهی ایرانیها چیزی بنویسند.
این آثار وجود دارد، نمونههایش را من در اینجا آوردهام و در موزهی لوور هست. شیروخورشید چیز تازهای نیست، همانطور
که در مقاله آوردهام، همانهایی که دولتی بودند و شیر و خورشید را نشان پرچم ایران گذاشتند، هزاربار عاقلتر از آقای مجتبی مینوی بودند.
تکهای که از این کتاب در ذهن من است، «شیروخورشید» است.
در جایی نوشتهاید که در ازبکستان و دیگر گُسترههای فرهنگی ایرانزمین، مردم عادی به شما گفتهاند: "به مملکت پدرتان خوش آمدید"! چرا؟
وقتی میخواستم پایم را به کشور ازبکستان بگذارم، وقتی در میان ۱۷ فرانسوی که همراه ما بودند، من با همسرم فارسی صحبت کردم،
خانم جوانی که ویزاها را کنترل میکرد، از ما پرسید: شما فارس هستید؟ ما پاسخ مثبت دادیم. گفت: به مملکت باباییتان خوش آمدید
و به من گفت بروید پاسپورت دیگر همسفرانتان را بگیرید و خودتان بروید در قهوهخانه آن سوی مرز بنشینید، چای بنوشید. به سربازان
گفت که برای ما چای بیاورند. وقتی ویزاهای ما را آوردند، این خانم فقط با گفتن به مملکت باباییتان خوش آمدید، اینطور به ما خوشآمد گفت.
در بخارا، وقتی میخواستم در تاکسی و یا جای دیگری از هر چیزی سئوال کنم، وقتی در پاسخ سئوالشان که آیا فارس هستید
میگفتیم بله، میگفتند: به مملکت باباییتان خوش آمدید. یعنی این واژه یک واژهی عمومی در سمرقند و بخارا و شهر سبز بود.
داستان کوچکی را خدمتتان عرض میکنم: در ازبکستان، من هر روز قبل از اینکه بقیه از خواب بیدار بشوند، میرفتم
پیادهروی میکردم. یک روز دوست فرانسوی من هم همراهم آمد. میخواستم از گور امیراسماعیل سامانی عکس بگیرم چون
به من گفته بودند اگر صبح زود عکس بگیرید، قشنگتر است. در میانهی راه دیدیم که دختری برگهها را چیده است و روی آنها
زردآلو ریخته است. دوستم گفت فکر میکنی این زردآلوها فروشی است؟ گفتم حتماً. از آن خانم به فارسی پرسیدم که آیا این
زردآلودها فروشیاند؟ از جا پرید و پرسید: شما فارس هستید، ایرانی هستید؟ گفتم بله، گفت این آقا هم؟ گفتم نه. دوباره پرسیدم
این زردآلوها فروشی هستند؟ گفت بله و بهترین زردآلوها را برداشت داد به من. گفتم من نمیخواهم، برای این آقاست.
زردآلوها را به او داد و گفت: به مملکت باباییتان خوش آمدید. اما هر کاری که کردیم از ما پول نگرفت. دوست فرانسوی من متعجب
بود که چرا این خانم که ما او را نمیشناسیم، پول زردآلوی خود را نمیگیرد. بالاخره به ما فهموند که اگر بیشتر اصرار کنیم،
زردآلوها را توی این آب روانی که سرصبحها برای پارک جاری است، میریزد. ما از ترس اینکه مبادا این کار را بکند، از او
تشکر کردیم و خداحافظی کردیم. در راه که داشتیم از او دور میشدیم، صدا زد و گفت: اینجا ایرانی خیلی زیاد است. گفتم:
چطور، سه چهار روز است که من هیچکدام از آنها را ندیدهام؟ گفت: ما همه ایرانیتباریم.
یعنی اگر خواسته باشید ببینید گسترهی فرهنگ ایرانی چیست، ما اگر خواسته باشیم خودمان را در سرزمین کوروش حس کنیم،
باید به فرهنگ ایران و ایرانیت، گسترهی فرهنگی ایرانی خارج از مرزهای سیاسی بپردازیم، چون ما اینگونه افراد را در
ناکجاآبادِ سرزمینهای فرهنگی ایرانی داریم و بیسبب نیست که من با شعر: «دُرِّ دری در سمرقند و بخارا»، کوشش کردم
آن منطقه را معرفی کنم؛ همانطور که شعر «زنان افغانستان» و یا جای دیگر را کار کردهام.
با سپاس فراوان از شما، آقای دکتر میرشاهی!
برای دریافت نسخه صوتی اینجا کلیک کنید